غریبه ای با دنیا
و...
تو کجایی سهراب؟ نمی دونم چرا دوباره برات می نویسم...؟ می دونم تو دیگه جوابی برای من نداری !! یا شایدم نمی تونی داشته باشی... چون هنوزم نفهمیدی که چی کار کردی... نمی تونم ... یعنی از دستم کاری بر نمی آد... فقط می تونم دلم رو خوش کنم که : من نه کم آوردم نه کم گذاشتم... راستی چرا اینجوری شد ؟؟!؟؟ جوابی نمی خوام.... نمی تونم که بخوام ... چون می دونم حرفی نمی زنی و خوب دیگه کاری از دستم بر نمی آد ...!! اگر هم بیاد ، خودم دیگه نمی خوام ... تا اونجایی که می تونستم همراهت بودم !! الان فقط یه جمله ی معروف نمیذاره آروم بشینم : برای با هم بودنمان با هم ماندنمان چیزی لازم است به سادگی... به سادگی همدلی مان ... دروغ ساده ای بود این همدلی... حتی کلمه ش هم دیگه برام آشنا نیست ... نمیشناسمش!!.... با خودم می گم : اسمش چیه؟؟ ... چه شکلیه؟؟؟ ... چی کار می کنه ؟؟؟ کجاست ؟؟؟ کی میاد؟؟؟ هیچ جسم و روحی رو نمیشناسم ...!! نه می خندی ... نه محبت میکنی ...نه حس می کنی ... نه غذا میخوری ... نه لمس میکنی .. حتی کارم نمیکنی!!! هیچ کاری ! ... عین آدم مرده!!!!!!! آره ........... راستی تو مردی ... زود تر از اون وقتی که خودت معین کردی ..!!! میدونی .... داره بارون میاد ... یادته چقدر زیر بارون خیس میشدیم ؟؟؟ یادت نمی آد !!! چون همش تو رویامون بود !!!! دلم میخواست گریه کنم!!! دلم خیلی گرفته بود .... اما مدت هاست که نمی تونم ... نه بغضی و نه هق هقی .. برات دیگه فرقی نمیکنه ... اگه چشمای من عین صحرا خشک شده باشه ..! می خوام برم بیرون قدم بزنم....... دیگه نمیخوام به تو فکر کنم...... تو همینو میخواستی مگه نه ؟؟؟ ترجیح میدم بارونو دوست داشته باشم .... فقط بارونو!!! اما قبل از این که برم ... دست رو بیار جلو .. چشمات رو ببند!! حق نداری نوشته ی تو دستت رو بخونی ..... تا وقتی که بارون تموم شه !!!!!
کاش می دانستم بعد از مرگم
اولین اشک از چشمان چه کسی
جاری می شود
و آخرین سیاه پوش که مرا فراموش
گفتم: منو جنس میبینی؟ گفتی: آره بی قیمتی گفتم: یه روز کسی بودم با من نکن بی حرمتی گفتم: صدام میمیره باز گفتی: با درد بسوز بساز گفتم : حالا که پیر شدم گفتی: که از تو سیر شدم گفتم: تمنا میکنم گفتی: میخوام خردت کنم گفتم: بیا بشکن منو گفتی: فراموش کن منو گفتم: نرو پرپر میشم گفتی: میخوام رها باشم گفتم: آخه عاشق شدم گفتی:میخوام تنها باشم گفتم: دلم گفتی: بسوز گفتی: یه عمری باز هنوز گفتم: پس عمرم چی میشه؟ گفتی: هدر شد شب و روز گفتم: آخه داغون میشم گفتی: به من خوش میگذره گفتم: بیا چشمام تویی گفتی: آخر کی میخره زندگی چیست...اگرخنده است پس چرا می گرییم ... اگرگریه است پس چرامیخندیم... اگرعشق است پس چرا به ان دست نمیابیم... اگرعشق نیست پس چراعاشقیم...اگر جاوید است پس چرامیمیریم...اگر مرگ است پس چرا زندهایم ...زندگی چیست ...شاید مثل قرصی است که روی ان قبایی از شیرنی گرفته است وبا اولین چشیدن به مزه ی ان پی میبریم... به راستی زندگی چیست ... زندگی مانند مروارید غلطان است به نام اشک گل زردی به نام غم اینه ای شکسته به نام دل و فریاد بلندی است به نام اه كسی اینجا نمی پرسد دوست معمولي هيچگاه نميتواند گريه تورا ببيند. دوست واقعي به سوي يخچال رفته و از خود پذيرايي ميکند. دوست واقعي ميداند که بعد از يک مرافعه دوستي محکمتر ميشود.
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند
وای سهراب کجایی آخر؟
زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند
همه جا سایه ی دیوار زدن !
تو کجایی سهراب که تمام احساسم را کشتند
وای سهراب دلم را کشتند.
می سپارد چه کسی خواهد بود
تا قبل از مرگم جانم را فدایش کنم
چرا دیگر نمی آید
سیاه چهره اش یاد آور سرمای سوزان زمستانی كه می مرد
لباس قرمزش یادآور خرم بهارانی كه در ره بود و می آمد
بدستش دایره زنگی
به آوازش ندا می داد با شادی
عمو نوروز می آید
كسی دیگر نمی پرسد
سراغ از او نمی گیرد
چرا نزدیكی نوروز
او ، آن قاصد شادی نمی آید
من این بازیگران زشت بد خو را نمی گویم
كه هر روزی به یك رنگی
نشسته بر گذر گاهی
برای آن عمو نوروز دلتنگم
كه در شبها و در سرما
برای باغ تشنه آب می آورد
دلش را در م ...
دوست واقعي شانه هايش از گريه تو تر خواهد بود.
دوست معمولي اسم کوچک والدين تو را نميداند.
دوست واقعي شايد تلفن آنها را جايي نوشته باشد.
دوست معمولي يک جعبه شکلات براي مهماني تو ميآورد.
دوست واقعي زودتر به کمک تو مي آيد و تا دير وقت براي تميز کردن ميماند.
دوست معمولي از دير تماس گرفتن تو دلگير و ناراحت ميشود.
دوست واقعي ميپرسد چرا نتوانستي زودتر تماس بگيري؟
دوست معمولي دوست دارد به مشکلات تو گوش کند.
دوست واقعي سعي در حل آنها ميکند.
دوست معمولي مانند يک مهمان عمل ميکندو منتظر ميماند تا از او پذيرايي کني.
دوست معمولي مي پندارد که دوستي شما بعد از يک مرافعه تمام مي شود.
دوست واقعي کسي است که وقتي همه تو را ترک کرده اند با تو مي ماند.